به نظر شما مديريت عامل يك شركت 10 نفره بودن سخت تره يا 50 نفره يا 1000 نفره؟
شايد باور نكنيد 10 نفره از همه سخت تره.
چرا ؟ چون شما بايد يك آچار فرانسه باشيد و به همه كارها به خوبي برسيد. در يك شركت 50 نفره حداقل دو تا مدير اجرايي زير دست شما هستند كه ميتونن كارهاي دو بخش مختلف رو به خوبي اداره كنند و شما فقط نتايج رو با برنامه بسنجيد و ايرادها رو رفع كنيد تا با سرعت بيشتري به پيش برويد.
در يك شركت 100 نفره اوضاع مدير عامل بهتره. مشاوران بيشتري داره و مديران با قدرتي كه ميتونه روي اونها حساب كنه. ميتونه بهتر تصميم گيري كنه. كار اصلي مدير ارشد هم تصميم درست در لحظه درسته.
ولي انگار يه چيزي رو نديديم. اون هم همون شايبستگي مديران مياني است.
قرار نيست شما اونها رو مدير كنيد. اونها هستند كه بايد با لياقت و توانايي خودشان شما را مجاب كنند كه اختيارات بيشتري را به آنها بدهيد. پس فرض اينكه مديران لايق بيشتري دارند به مدير عامل در شركتهاي بزرگتر كمك ميكنند خودش داستاني دارد كه جريان مثنوي هفتاد من كاغذ شود ميشه.
ديروز رو نتونيستم درس بخونم. جز ساعت 11:30 شب تا 1 رو. ديگه چشمام واقعا داشت بسته ميشد. خستگي ديروز ناشي از ترخيص بار مسافري برادرم در فرودگاه امام و ترافيك مسير رفت و آمد كلي از من انرژي و وقت گرفته بود. وقتي هم كه برگشتم به شركت اونقدر كار منتظر من بود كه به زور ساعت 8 خودم رو از دفتر انداختم بيرون
تو راه با خودم فكر ميكردم اگر حداقل دو تا مدير توانمند داشتم بهره وري من چقدر بالاتر ميرفت؟
با اينكه بيشتر كارهاي اجرايي رو واگذار كردم ولي هنوز تا تواناتر شدن پرسنل مسئولم براي پذيرش بيشتر كارها اونطوري كه من دلم ميخواد خيلي فاصله داريم و بايد كار كنم ولي فرصت آموزش دادن رو هم ندارم. اين كلاسها همه وقتهاي آزاد رو از من گرفته.
درسش رو هم نخونيم حداقل استرسش رو كه داريم.
هنوز هم وقتي خيلي خسته ميشم وقتي به عقب نگاه ميكنم كه چه مشكلاتي رو پشت سر گذاشتم انرژي دوباره ميگيرم كه باز هم بيشتر تلاش كنم.
به تجربه برايم ثابت شده كه مهمترين ابزارهاي من فكر باز وسرزندگي است. وقتي يكي از اينها رو نداشته باشم شديدا افت كاري پيدا ميكنم. ولي وقتي خودم رو سرزنده نگه ميدارم و انگيزه ام رو براي گذر از مشكل جديد تقويت ميكنم و به خودم اجازه نميدم مشكلات كاري فكرم رو به هم بزنه احساس سبكي ميكنم. اميدوارتر ميشم. گرچه خود اين كار انرژي مضاعفي ميخواد كه بايد خود جوش هم باشه
ولي خودمونيم از درون خسته ام. هر چقدر هم كه به خودم بگم من آهنم….
ظاهرا كتاب هم داره كم كم فروش ميره. فكر ميكنم اواخراسفند بهتر فروش بره چون تقريبا تا اون موقع معرفي شده.
بعد از امتحانات بايد بطور فشرده يك بررسي كلي در مسائل داخلي شركت انجام بدم.
يكبار ديگه بايد برخي ساختارها رو تو شركت تعريف كنم. به عبارتي ساده تر بايد براي سال 85 برنامه بنويسم. فرصت زيادي نخواهم داشت مخصوصا كه تا آخر بهمن رو درگير امتحانات و پاس كردن چكها هستيم. همونا براي بهمن من كافيه !!
حالا مشكلات و ترافيك كاري آخر سال توي اسفند ماه پيش كش