دیگه داد همه دوستانم از اینکه دیر به دیر وبلاگم به روز میشود در آمده است.
تا قبل از این نمیدانستم جایگاه وبلاگم نزد دوستانم به این حد رسیده است که آپ دیت نشدن آن را همه از من میپرسند.
حق دارید. عذر میخواهم. چون تلاش میکنم از رویدادهای شرکتی که در آن کار میکنم چیزی ننویسم و چون حتی خیلی بیشتر از آنکه ساعات عمرم در سر کار سپری میشود، فکرم درگیر کارها میباشد لذا فرصتی برای پرداختن به مطلبی که بتوانم آنرا بنویسم ندارم.
البته الان که خوب فکر میکنم میبینم میتوانم کیس های واقعی را به نوعی مطرح کنم. ولی نه باز هم شاید افشای اخبار داخلی رخ دهد.
بگذریم. سعی خواهم کرد گریزهایی بزنم.
در هر حال امروزه توانسته ام نظام مدون و ابزارهای کنترل فروش مویرگی (ویزیت مویرگی) را به صورت تست شده پیاده کنم. سیستمی که مبتنی بر نرم افزار خاصی نیست و در اصل با بانک اطلاعاتی سوابق فروش شرکت و چند فایل اکسل ایجاد شده است تا بعد از مدتی به نرم افزار شرکت افزوده شوند.
قصد اصلی من جایگرین نمودن و پرداختن به “مدیریت تقاضا” به جای “مدیریت فروش” میباشد که به جایی برسیم که زمان انتظار و خواب هر یک واحد کالا در تک تک مغازه های سراسر کشور را بدانیم و مطابق آن فعالیتهای خود را به منظور افزایش سرعت خروج کالا از فروشگاهها متمرکز کنیم.
در فاز بعدی تقویت ارتباط به منظور ایجاد یک شبکه اطلاع رسانی قوی هدف بعدی من میباشد تا به مرور به جایی برسیم که بتوانیم دقیقتر از خود فروشگاهها آنها را در سفارش گذاری کمک کنیم.
طراحی و برنامه ریزی و پیاده سازی یک نظام روان و هوشیار ویزیت مویرگی در بازار لوازم خانگی که به مراتب با مواد غذایی متفاوت است امکان پذیر نبود جز با همدلی و همفکری همه نیروهای فروش درگیر.
خوشبختم که علیرغم بسیاری از اتفاقات ضد انگیزه ای که همه روزه شاهدش هستیم توانسته ام مانند یک فیلتر یا فیوز فشارها را تقلیل داده و آرامش کار و همبستگی همکارانم را حفظ کنم.
به پیشرفت برنامه ها بسیار خوشبینم. بخصوص اینکه یک تغییر استراتژی در همکاری ام با این شرکت داده ام.
به این صورت که تا قبل از این سعی میکردم برنامه های مدیر عامل را در واحد فروش پیاده کنم. یعنی در باکس سازمانی مدیر ارشد فروش فردی به اسم مجاهدی قرار داشت. ولی از این پس واحد فروش این شرکت باید در حد کیفیت برند مجاهدی باشد. یعنی اینک خواهیم گفت که مجاهدی نامی مدیر ارشد فروش است و همه چیزش باید به این نام بخورد.
برای خود مدیر عامل جالب بود. و این خودش یعنی درگیر شدن در ابعاد مختلفی که بر پیکره فروش تاثیر میگذارد.
شاید از نظر خیلی از دوستانی که از دور و نزدیک با تفکر حاکم بر این شرکت آشنا هستند اینها خوش بینی باشد بخصوص که دبه کردن در اینجا زیاد هم عجیب نیست ولی باید بگویم که اتفاقا برای دور زدن این تفکرات است که بحث برند نام خودم را به میان کشیده ام و میخواهم از آن دفاع کنم.
به هر حال از نظر من فرق میکند که مدیر فروش این شرکت من باشم یا کس دیگر. یعنی برای خودم مهم است که فرق داشته باشد. هرچند که مدیریت این شرکت میگوید درست است که فرق میکند مدیر چه کسی باشد ولی باید آنچه نظر من است اتفاق افتد. مثل جمله معروف آقای فورد که میگفت مردم میتوانند هر رنگی را که دوست دارند برای خودرو خود درخواست نمایند به شرطی که مشکی باشد و من هم میخواهم اسب خویش برانم و باید این را در اینجا جا بیاندازم. اینجا منظورم تفکر حاکم است.
خود همین درگیری و نتیجه آن نیز برایم جالب است. اینکه بتوانم مدیر را تسلیم کنم که به توصیه های من گوش دهد. تغییرش که نمیتوانم بدهم ولی تاثیرم را خواهم گذاشت.
ولی در صورت موفقیتم در ایجاد این نظام فروش که در بازار لوازم خانگی مشابه ندارد، تحول بزرگی را رقم زده ام.
امیدوارم خداوند متعال ضمن کمک به من و کارکنانم به همه ما صبر دهد.
(همیشه کارکنان شرکت خودم را کارکنانم خطاب میکردم. خداوند از همه آنها راضی باشد. من که خیلی راضیم که اکنون میتوانم با خیال آسوده شرکتم را به آنان واگذار کنم. خدا پشت و پناهتان و از همه شما ممنونم)