در نظر دارم با حذف بخشهای جانبی، فصلهای تشریح مدل را برایتان در اینجا قرار دهم تا علاقمندان از آن استفاده کنند. گرچه آنرا به نام مدل مجاهدی در کنفرانس مدیریت و نیز در همایش برون سپاری معرفی خواهم کرد و نباید قبل از آنجا آنرا منتشر کنم، ولی فکر نمیکنم انتشار برخی از فصلهای آن محدودیتی برایم ایجاد کند. حداقل به عنوان شیرینی این موفقیت باید این کار را بکنم.
مجددا یک دنیا از محبتهای شما عزیزان سپاسگزاری میکنم.
فعلا دارم روی موضوع چاپگر دات کام به عنوان یک پایلوت آزمایشی “خرده فروشی بزرگ و مستقیم” فکر می کنم. موضوع مهمی که گاها در این مورد دلسردم میکند نیاز به تامین مالی در آینده فعالیت آن است، که شرایط فعلی تسهیلات بانکی و نرخهای وامها ممکن است در نهایت در سایز کوچکی باقی بماند و نتواند رشد سریعش را ادامه دهد و امکانات جوابگوی رشدش نباشد.
به عبارتی چشم انداز بسیار درخشانی برای این شبکه خرده فروشی میبینم ولی شدیدا توسعه آن وابسته به تامین منابعی است که با توجه به شرایط موجود به نظرم میرسد در آینده رشد آن با مشکلاتی مواجه خواهد شد.
برای همین با خودم فکر میکنم علیرغم بزرگی بازار ایران چطور است آنرا در کشور دیگری استارت بزنم و به ایران به عنوان یک مشتری سرویس بدهم.
حداقلش این است که تامین منابع مالی در کنار فضای باز و بین المللی کسب و کار فرصت رشد بیشتری فراهم خواهد کرد.
تبعاتی هم خواهدداشت که برگترینش عدم آشنایی با چالشهای محیط کسب و کار آن کشور است که شناسایی آنها زمان بر خواهد بود. در حالیکه تجربه فعالیت در بازار پر تلاطم ایران خودش سرمایه غنی برایم محسوب میشود.
روز پنجشنبه به دعوت یکی از شرکتهای چند ملیتی فعال در زمینه کالاهای مصرفی بهداشتی که قصد دارد وارد بازار ایران شود و تقریبا 8 نام تجاری بسیار معتبر دارد ملاقاتی در دفترشان داشتم. قصد دارند حضوری مستقیم در بازار ایران داشته باشند و از من برای مذاکره در خصوص همکاری برای مدیریت دفتر ایران دعوت کرده بودند.
نکته ای که برایم جالب بود و باعث شد که این پست را بنویسم این بود که پس از مذاکره به منظور جلب نظر من و نیز دادن اطلاعات بیشتر یک گزارش کامل 70 صفحه ای از وضعیت شرکت، وضعیت سهام آن، معرفی مدیران ارشد و میزان حقوق مدیران (با شفافیت کامل) برنامه ها و گزارشات مدیریت مالی، استراتژی های شرکت، و خلاصه تمام آنچه که میتوانست من را با وضعیت فعلی شرکت آشنا کند در اختیارم قرار گرفت تا آنرا مطالعه کنم و بعد جواب بدهم.
با اینکه بعد از ترک شرکت قبلی تقریبا به دعوت 3 شرکت لوازم خانگی دیگر، یک شرکت هواپیمایی یکی از کشورهای عربی منطقه و یک شرکت قطعات خودرو برای همکاری مذاکراتی داشتم ولی هیچکدام هیچ یک از اصول و جزئیاتی که در این شرکت رعایت میشد را حتی نمی دانستند. بخصوص آنکه این گزارش بسیار برایم جالب بود در حالیکه در سایر شرکتها نه تنها باید حواسم را جمع میکردم تا جواب سوالی را به جهت کسب تصویری از آن شرکت از لابلای صحبتهای مخاطبم بدست بیاورم بلکه خود مدیران هم گاها چنین تصویری شفاف از وضعیت شرکت خودشان ندارند که هیچ بلکه بسیاری از اطلاعات بیات شده! را نیز محرمانه تلقی میکردند.
علیرغم اینکه به نظرم همکاری با این شرکت به نوعی یک دانشکده بسیار غنی برایم خواهد بود ولی یک اشکال در همکاری با آنها برای من وجود دارد و آن اینکه آنها انتظار دارم بتوانم در صورت مثبت بودن عملکرد دو سال بعد مثلا در دفتر اسپانیا، سه سال بعدش در دفتر هنگ کنگ و چند سال بعدش در گوشه دیگری از دنیا پیشرفتهایی در حیطه فعالیتم ایجاد کنم.
حالا خودم شاید مشکل خاصی با اصطلاح “موبیلیتی” نداشته باشم ولی خانواده ام ظاهرا مشکل دارند.
یاد یکی از توصیه هایم افتادم که اینجا به درد خودم میخورد: مراقب باشید به جای انکه مشکل را حل کنید، حل را مشکل نکنید.