مدتی بود که تمرکز فکری برای نوشتن را نداشتم.
امروز تصمیم گرفتم هر طوری که هست بنویسم.
در این مدت مشغول بررسی و مطالعه و فکر روی مدل کسب و کار جدیدی که در سر دارم بودم. دو سفر هم برای برگزاری دو دوره آموزشی دو روزه مدیریت بازاریابی و صادرات که توسط اداره بازرگانی استان بوشهر برگزار میشد به این شهر آرام رفتم و از آرامشش لذت بردم و از فرصتهای خوبی که جهت ایجاد درآمد و کار و کسب برای حداقل مردمان همان استان با بی توجهی رها شده بود ناراحت میشدم.
در این مدت فرصتهای زیادی برای صحبت با مدیران مختلف برایم ایجاد شد که در نهایت جمع بندی همه آنها به این نتیجه رسیدم که متاسفانه چقدر فرهنگ سازمانهای ما وابسته به فرهنگ مدیران ما است.
به این دلیل از کلمه فرهنگ استفاده میکنم که منظورم دقیقا فرهنگ است. هر آن چیزی که در رفتار یک سازمان مشاهده میکنیم. هر چیزی که در رفتار کارکنان مشاهده میکنیم. عکس العملها و رفتارهای مشترک همه کارکنان یک سازمان. نوع نگرشها، زوایای دید همه کارکنان و …
به این دلیل مدیرارشد تاثیر گذار است که تنها تصمیم گیرنده سازمان هم خود اوست.
هر آن چیزی که از نظر شخص مدیر سازمان به صلاح باشد خوب است و هر چیزی که او آن را بد بپندارد خوب نیست. و این مشکل در بسیاری از شرکتهای ایرانی دیده میشود.
برای همین با تغییر مدیر ارشد، کل رفتار سازمانها دچار تغییر میشوند.
در حالیکه اسلوب و چهارچوب سازمانی نیز وجود نداشته باشد دامنه تاثیر این رفتارها و فرهنگ شخصی مدیر ارشد بیشتر و بیشتر در سازمان نمایان میشود.
ولی آیا این اتفاق خوب است یا بد؟
آیا سازمان باید دارای فرهنگ خاص خودش باشد؟
یا بگذاریم فرهنگش را فرهنگ مدیرش و بعدها فرهنگ کارکنانش شکل دهند؟
به شخصه معتقدم که باید در طراحی سازمانهای کشورمان به این نکته توجه کنیم که اسلوب، منش، رفتار و خصوصیات اخلاقی سازمان ما چیست و چه باید باشد و تمامی مدیران و کارکنان مجبور به رعایت آن فرهنگ باشند.
اگر قرار است وقتی کسی درجواب سلام یکی از کارکنان ما پاسخ خاصی داد، عکس العمل همه کارکنان آموزش دیده ما بایستی یکسان باشد.
اما همان مدیر ارشدی که دارد این فرهنگ سازمان را تعریف میکند خودش کیست و صاحب چه فرهنگی میباشد؟
نکته بسیار مهمی در این میان وجود دارد که به نظر من ریشه اصلی اینکه چرا سازمانهای ما تا این حد مالک محور (واقعیتش این است که مدیران بیشتر بنگاههای اقتصادی ما مالکان آن بنگاهها هستند) هستند و فرهنگشان وابسته به فرهنگ مدیران میباشد این است که بسیاری از مدیران مالک ما با خود مدیریت غریب هستند.
فکر میکنم با من هم عقیده باشید که تاجر کالایی که بر روی برند خاصی فعالیت میکند با تاجری که همه نوع برند را در آن گروه کالا میفروشد بسیار متفاوتند. اولی مجبور است بلند مدت بیندیشد، بلند مدت عمل کند و برای همین گامهایش را خوب بشمارد. ولی دومی همه کارهایش روی اهداف کوتاه مدت استوار است.
اگر فرد دوم به خاطر منافع بیشتر، از واردات به سمت تولید حرکت کند حتما از ادبیات و فرهنگ خاصی تبعیت میکند که با فرهنگ و ادبیات نفر اول بسیار متفاوت خواهد بود و هر کدام سازمانشان را مانند خودشان بار خواهند آورد.
بسیارند سرمایه دارانی که به دلیل استفاده از برخی فرصتهای سرمایه گذاری و یا وامهای بانکی کم بهره، سرمایه شان را به تولید سوق داده اند یا به ارائه خدمات مشغولند در حالیکه نگاهشان کاملا کوتاه مدت بوده و به دنبال منافع زود بازده هستند.
این مطلب بهانه ای بود برای آغاز نوشتن. لطفا برایم بنویسید که از چه بنویسم.