تو اين فكر بودم كه بالاخره تعطيلي عيد فطر سه شنبه ميشه يا چهارشنبه و با توجه به اينكه روز قبلش در برخي كشورها عيد فطر بود به احتمال زياد حدس ميزدم كه سه شنبه عيد فطر خواهد بود.
با خودم برنامه هاي مختلف را مرور ميكردم تا اگر عطيلي يك روز جلو و عقب شد مشكلي نداشته باشيم كه ناگهان در كمال خوشحالي و مسرت خبر تعطيل سراسري تا آخر هفته را شنيدم!!
چهار روز تعطيل در يك هفته
اين تعطيلات ناخواسته، ناخواسته هم كلي از برنامه هاي ما رو و فكر كنم بيشتر شركتها رو بهم ريخت.
كلي از مطالبات ما بايد هفته قبل دريافت ميشد كه بعيد ميدانم اين هفته هم دريافت شود. فروش ما هم همچنين. تحويل سفارشات هم همينطور. مشكلات تامين كنندگانمان هم روي آن.
بهترين تصميم اين بود كه از فرصت استفاده كنم و بروم تبريز تا هم آب و هوايي عوض كنم و ديداري با دوستانم داشته باشم و هم فارغ از كار به تكاليف دانشگاه برسم
اتوبان زنجان تبريز تقربا دارد روزهاي پاياني اش را سپري ميكند و فكر ميكنم در دهه فجر امسال افتتاح شود.
در جاده چند بار طوفان باران را ديديم. هوا بسيار عالي بود.
تجديد خاطرات و ديدار دوستان چيزي بود كه واقعا به آن احتياج داشتم و كلي به من روحيه داد
ولي متاسفانه بافت مردم شهر خيلي تغيير كرده است.
در شهر خودم غريب بودم.
در خدمت يكي از عزيزان كه بودم ميگفت در آخرين آمارها مشخص شده است كه از اهالي تبريز كه هم خودشان و هم پدر و مادرشان و هم پدر بزرگ و مادر بزرگشان تبريزي باشد فقط 4 درصد مردم شهر را تشكيل ميدهند
اكنون ميفهمم در شهري كه در آن بزرگ شده بودم با وجود اين همه خاطره چرا اينقدر احساس غريب بودن داشتم
ارزشها در جامعه بسيار متفاوت شده بودند. چيزهايي كه در زمان ما ارزش بود اينك جايشان را به ثروت و تجملات داده بود. از اينكه مردم اينقدر تجملاتي شده بودند ناراحت شدم. مسائل و ارزشهاي بسيار مهمتر در رتبه بعدي قرار گرفته بود.
به نظرم اين هم ناشي از مهاجرت بسيار زياد از شهر ها و روستاهاي اطراف به شهر است كه ماديات تنها چيزي است كه به وسيله آن ميتوانند راحت تر خودي نشان دهند
به هر حال چون ميهمان بوديم طبق معمول هميشه فرصت زيادي را نميتوانستم به كار اختصاي دهم و بجر يكي از تكاليفم كه در ساعات نصف شب انجام ميدادم بقيه همانطور دست نخورده باقي ماند
اميدوارم هفته بعد بتوانم فرصت كنم و در مورد آميخته بازاريابي نقد و نظر و ايده جديد خودم را بنويسم