شاید عجیب به نظر برسد ولی اینطور که معلوم است مدل کسب و کار Business model ایران سل فعالیت در عرضه خدمات تلفن همراه نیست.
به نظر من بیشتر یک نوع فعالیت در لاتاری و بلیط بخت آزمایی است.
با این تفاوت که به جای قرعه کشی روزانه در دوره های بلند مدت تری این قرعه کشی صورت میگیرد که علاوه بر آنکه برای خریدار شبهه ایجاد نشود که آیا واقعا بلیط بخت آزمایی خریده است یا نه، چون یک سیم کارت هم برای خریدار این بلیط بخت آزمایی فراهم شده است، خریدار همچین هم بازنده به حساب نمی آید و از نتیجه ناراضی نخواهد شد.
یک گام اساسی برای کارکنان شرکت برداشتم که هنوز نهایی نشده است. فرصتی را برای کارکنان فراهم کردم که بتوانند محصولات شرکت را با بالاترین تخفیفی که شرکت میتواند به مناسبتهای مختلف ارائه نماید فراهم نمایند. قبلا این تخفیف کمتر بود ضمن آنکه محدودیت تعداد استفاده وجود داشت. من آن محدودیت تعداد دفعات استفاده را نیز تقلیل دادم.
گام دیگری که برایشان برخواهم داشت و تاکنون در شرکت کسی به آن فکر نکرده است ایجاد فرصت فروش اقساطی محصولات برای کارکنان شرکت است.
صحبتش را کرده ام و فقط مانده است تا به صورت دستور رسمی شود.
بروکراسی به شدت وحشتناک است. سیستمهای مکانیزه ای را دارند تهیه نصب و آماده میکنند. نگرانم روشهای غلط فعلی را مکانیزه بکنند. ظاهرا قبل از من مکانیزه کردن کارها آغاز شده است و من به شدت نگرانم که کارهای غلط را مکانیزه کنند. و این اتفاق دارد می افتد.
بعد از چند ماه معطلی امروز استاد راهنمای پایان نامه ام، آنرا تحویلم داد.
همانطور که قبلا اشاره کرده بودم موضوع پایان نامه من ارائه مدلی برای برون سپاری فعالیتها بود.
استاد محترم از کار من بسیار تعریف کرد و از من خواست که حتما خلاصه ای از آن را به انگلیسی تهیه کنم و در یکی از کنفرانسهای بین المللی خارج از کشور تحت عنوان “مدل مجاهدی برای برون سپاری” معرفی کنم. دوره آموزشی اش را هم که آماده نموده ام.
خودم البته قصد داشتم به صورت کتاب آنرا ارائه کنم. البته این کار را هم خواهم کرد. چون تقریبا بخش عمده اش آماده است.
شاید با کتاب جدید روشهای قیمت گذاری با هم چاپ کردم. کتاب جدید قیمت گذاری را تا تمام میکنم زاویه دیگری برایم روشن میشود که مجبور میشوم باز هم کاملترش کنم. با این ترافیک فکری کار جدید هم که فکر کنم نور علی نور شود و این کتاب حالا حالاها کامل نشود.
تا یک زمان مشخص برای تکمیلش تهیه نکنم تمام شدنی نخواهد بود.
در دانشگاه سعادتی نصیبم شد و با یکی از همکلاسان خوبم جناب اکبریان دیداری تازه کردیم.
جمله خوبی گفت که فکر کردم لازم است اینجا برای شما نیز بنویسم. میگفت با توجه به اینکه تاکنون اندیشه هایم را آزادانه پرواز داده ام و موفق نیز بوده ام مراقب باشم تا مانند پرنده ای که در چهار دیواری محبوس است و خودش را به درب و دیوار میکوبد، با مواجه شدن با بن بستهایی که در کار جدید بر اثر تفکر مدیریتی حاکم با آن مواجه خواهم شد شهامتم را از دست ندهم و از بال زدن و پرواز کردن خسته نشده و نترسم.
نگرانی اش از این بابت بود که دست و بال اندیشه هایم بسته شود و منفعل شوم.
از او و همه دوستانی که نگران توانایی های اندکم هستند بینهایت سپاسگزارم