پورتر معتقد است كه سه نوع استراتژي عمومي ميتوان انتخاب كرد:
1- رهبري در هزينه(Cost Leadership): هدف از اين استراتژي، كسب برتري در رقابت از طريق توليد محصول با كمترين هزينه ممكن نسبت به رقبا ميباشد. از اين رو، روش پيشنهادي پورتر، توليد در حجم زياد و با قيمت كم ميباشد، كه اصطلاحاً آنرا اقتصاد مقياس(Economy of Scale) مينامند.
در اين استراتژي شرکت اقدام به توليد و عرضه محصولات استاندارد مي کند که بهاي تمام شده هر واحد براي مشتري کاهش يابد.
اين موضوع در مورد شركتي مصداق دارد كه داراي نرخ برگشت بالاتر از متوسط نرخ برگشت صنعت بوده و مزيتهاي رقابتي قوي دارد. بههرحال اين استراتژي اغلب ارتباط زيادي با سهم بازار بزرگ يا ساير منافع ممتاز دارد، بطوريكه دسترسي مناسب به مواد خام و پول كافي براي خريد داراييها و لوازم مناسب، جزو مشخصههاي اصلي اين استراتژي است.
2- متمايزسازي(Differentiation): طبق اين استراتژي، محصولات و خدماتي عرضه ميشوندکه در صنعت مورد نظر به عنوان محصول يا خدمتي منحصر بفرد تلقي ميشوند. در واقع شركت وارد ساخت و بازاريابي محصولي واحد، براي بازاري بزرگ ميشود. راه رسيدن به استراتژي تفاوت، شامل توسعهي شكل واحدي از زمينهي شغلي، استفاده از تكنولوژي واحد و سرويس واحد به مشتريان يا موارد مشابه ميباشد. در اين استراتژي، کسب برتري رقابتي، از طريق توليد محصولي که از ديدگاه مشتريان در مقايسه با محصولات مشابه، منحصر به فرد و داراي خصوصيات ويژه باشد، صورت ميگيرد. ذكر اين نكته الزامي استكه اين محصولات يا خدمات بايستي به مشترياني عرضه گرددکه نسبت به قيمت حساسيت چندان زيادي نشان نمي دهند. بهتر است بدانيدكه اين استراتژي روشي براي دستيابي به سودهاي بيشتر است.
3- تمركز(Focus): اين استراتژي اساساً تمركز بر روي يك يا چند محصول يا خدمت خاص (يا خريدار) دارد. منطق اين روش بر اين اساس بنا نهاده شده است كه توجه بر روي يك بازار و يا يك محصول، نسبت به شركتهايي با بازارهاي متعدد، باعث سرويسدهي بيشتر و دقيقتر خواهد گرديد. در نتيجهي اين استراتژي يک برتري رقابتي نسبت به رقبا بدست خواهد آمد. براي مثال محصولاتي مانند اتومبيلهاي رولزرويز ، خودكارهاي كراس ، براي بازارهاي بسيار خاص طراحي شدهاند.