امروز چون درس اصول حسابداری دانشگاه رو برابر سازی کردم و حذف شد برای همین زود از کلاس خارج شدم. قبل از ترک کلاس برای اینکه بتونم فیلم آغاز فعالیت مک دونالد در مسکو را که استادمون تو کلاس پخش کرده بود رو تو فلش مموری کپی کنم (که آخرش هم به خاطر چند بایت ناقابل جا نشد) تا دقایق آخر قبل از ورود استاد تو کلاس موندم
راستش یه جورایی برام سخت بود که کلاس و بچه ها رو ترک کنم. وقتی سوار ماشین شدم و از دانشکده اومدم بیرون دلم گرفت. میخواستم برگردم. بچه های خیلی خوبی داریم. محیطمون صمیمی و دوستانه است. دلم نمی اومد ترکشون کنم. از دانشکده خوشم میاد. اساتید با سواد، محیط تخصصی مدیریت، دانشکده خوب، بچه های با تجربه و با سواد. کلا این دانشکده من رو از دغدغه های کاری دور میکنه. روحم زنده میشه وقتی اونجا میرم. یک استراحت فکری برام ایجاد میکنه و کلی انرژی میگیرم. با اینکه دروس خسته ام میکنن ولی شادی و لذت حضور در اون جمع و اون محیط و مباحث مطرح شده توسط اساتید روح تازه ای به من میده. گرچه نیمکتها هم شیطنتهای خودشون رو در آدم ایجاد میکنند و نمیشه هم کاریش کرد! کاش میتونستم ساعات بیشتری رو در دانشکده بگذرونم.ولی رفت تا دو هفته بعد!!
بعد از طی کردن ترافیک سنگین مدرس رسیدم دفتر و کارهای عقب مونده رو بررسی کردم. خوشبختانه همکارای خوبم به خوبی از پس کارهای اجرایی محوله بر میان و بار من سبک تر شده و خیالم راحت تر. میدونم که تو کارشون دقت و دلسوزی لازم رو دارند.
عصر تونستم شق القمر کنم و برنامه درسی ام رو بالاخره تنظیم کنم. برای من که از 8 تا 8 تو دفتر کارم هستم برنامه درسی منظم داشتن کمی سخت بود. به هر حال شبها از 11 تا 1 بامداد رو اختصاص دادم به مطالعه درسها. تو اون ساعتها ذهنم برای یاد گیری هنوز جواب میده! جمعه ها هم تمرین شنا رو دنبال خواهم کرد (دیگه فکر کنم وبا منتفی شده باشه) این وسط باید بررسی ایمیلها و کارهای وبلاگم و مطالعات وبلاگها و سایتهای دوستانم رو بگذارم برای ساعتهای مرده تو محل کارم. مثلا ساعتهای بعد از ناهار (البته منظورم بعد از ماه رمضان است. تصور دیگری نکنید خدای نکرده!!) یا ساعت 3 بعد از ظهر تا 4 که ترافیک تلفن و کارهام کمتره و تو اون ساعتها زیاد نمیتونم به کارهای فکری برسم.
حالا از امشب شروع میکنم و تا شروع دوباره کلاسها ادامه میدم و اگر همه چیز خوب پیش بره که تغییرش نمیدم.
میمونه وقتی که صرف مطالعات کتابهای غیر درسی میکردم. کلا روزهای جمعه و برخی از ساعتهای روزهای عادی که تو خونه هستم رو اگر حتی نیم ساعت پیش بیاد به این کار اختصاص خواهم داد.
فعلا که کتاب ناجی نیسان رو تموم نکردم.
اگر این کتاب رو تموم کنم و تازه اگر کتاب مدیریت والت دیسنی مرا به سمت خودش نکشد، کتاب اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی را شروع خواهم کرد.
در قسمت پشت جلد این کتاب نوشته شده است که:
این کتاب، داستان چگونگی تکنوکرات شدن افرادی است که بدون کوچکترین تجربه اجرایی و مدیریتی، اداره امور کشور را پس از یک انقلاب پر تلاطم در دست گرفتند. افرادی که به گفته محمد علی نجفی، یکی از وزرای حاضر در چندین وزارت خانه، در ابتدای انقلاب حتی نام “کارتابل و پاراف کردن” را هنوز نشنیده بودند و نمیدانستند چه باید بکنند. تصمیم گیران سیاسی – اقتصادی ای که هرگونه برنامه ریزی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را دخالت در کار خداوند و در نتیجه خلاف شرع مقدس اسلام میدانستند و نیروهایی که به طور فطری اقتصاد غرب و شرق را قبول نداشتند و میخواستند اقتصاد اسلامی را جایگزین آن کنند. اقتصادی که مبنا و اصول آن هنوز برایشان ناشناخته بود و جز در یکی دو کتاب آن هم به صورت کلی، چیز دیگری درباره آن نمیدانستند…
به نظر باید جالب باشه یادمه تو یکی از روزنامه ها فرمایشی از مولا علی (ع) نقل کرده بود “که هر کسی که مسئولیتی به او سپرده شود و فرد داناتر از خود را بشناسد ولی باز هم آن مسئولیت را قبول کند مسلمان نیست”
در هر صورت. کاری که از دست من بر میاد در حیطه مدیریت خودم است و نه بیشتر. برای حضور در بازار یکی از شهرها اقداماتی رو شروع کردیم. یکی از شهرهای مهمی که حضور ما در آنجا کمرنگ بوده ولی سابقه اش رو داریم. باید مونیتورینگ بازار در اون شهر به خوبی انجام بدم و خوب همه چیز رو ردیابی کنم تا به نتیجه حاصل برسیم.
اون شهری که گفته بودم برنامه پاک سازی بازار از رقیب رو توش میخوام اجرا کنم هم برنامه اش از ماه آینده به طور جدی تر شروع میشه. مشابه همون برنامه رو با تغییرات اساسی در برنامه توی یک شهر مهم دیگه که سهم خیلی خوبی از بازارش دست ما هست رو هم پیاده میکنیم..
اگر از این سه شهر نتایج خوبی رو بگیرم و فکر میکنم در کمتر از یک سال باز خورد اولیه رو بگیریم، اونوقت شاید بتونم وارد مرحله بعدی طرحی که تو ذهنم دارم و اسمش رو گذاشتم لکه جوهر بشم. فعلا چیزی نپرسید. تا به بار نشینه چیزی نباید بگم.
ولی حتما از جزئیات و مشکلاتش اگر عمری باقی باشه خواهم نوشت
امیدوارم ظرف مدت سه ماه آینده با توجه به بدهی ها و مطالبات سوخت شده ای که داشتیم بتونم شرکت رو به یک نقطه تعادلی برسونم. اونوقت خیالم برای ادامه مسیر راحت تر میشه.
به نظر من استرس و درگیر شدن بیش از حد در کارهای اجرایی بزرگترین آفت فکری یک مدیر هستند که خوشبختانه تو این یکی دو ماه اخیر تمرکز فکری من بحرانش رو پشت سر گذاشته و دوباره دارم به نقطه ایده آل خودم میرسم
در هر صورت از اینکه اخیرا پستهایم کمی تبدیل به خاطرات روزانه شده اند و دیر به دیر آپ میشوند از خوانندگان وبلاگم عذر میخواهم. به زودی که فکرم ازاد تر شد تحلیلهایم را آغاز خواهم کرد.